هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

هوراد جون هشت ماه و 18 روزه

هوراد عزیزم هر روز کارای جدید انجام میده و حیفم میاد ننویسم چون ممکنه تو پستای بعدی یادم بره.. جدیدا در پوش آب که کف زمین آشپزخونه است از مهم ترین علایقش شده و معلوم نیس با اینکه ماشین ظرفشویی روشه چطوری میبینتش و میره سراغش. سطل لباساش که گوشه اتاقشه از دیگر علایقشه که بره لباسا رو بریزه بیرون. بهش میگیم " هوراد یک دو سهههههه " خودش همزمان با ما میگه هههههههههههه(یعنی سه). عاشق آهنگه. یه سایت آهنگ baby رضا از اینترنت دانلود کرده اسم یکی از آهنگاشLondon Bridge که خیلی این آهنگ رو دوست داره و وقتی تموم میشه  سمت کامپیوتر نگاه میکنه  که یعنی دوباره برام تکرار کنید. آهنگهای ایرانی را هم دوست داره مثل آهنگ "من از عشق بارون ...
27 آبان 1392

مادر

از مرگ نمی ترسم من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم ...   ...
27 آبان 1392

شهربازی

دیشب یعنی در هشت ماه و یک روزگی هوراد جون رفتیم یاس طبقه چهارمش یه شهربازی درست کردن که البته یه بار دیگه هم رفته بودیم ولی دیدیم بدرد هوراد نمیخوره . رفتیم کافی شاپ و زود اومدیم. اما دیشب تصمیمم گرفتیم بره بازی کنه. هر چند از سنش بیشتر بود و همه بزرگ بودن. فقط رفت توی اتاق توپ که مسئولش اجازه داد من هم باهاش برم داخل. خوشش اومده بود ولی خوب زود خسته میشه. هنوز واسه سنش زوده که این جور جاها بیاد.  روی کالسکه هم میخواستم ببرمش که دیگه این را مسئولش اجازه نداد من هم بشینم و ما هم بیخیال شدیم.    اینم یه عکس هنری از هوراد روی سرسره   پریروز هم برای اولین با توی حموم نشست توی تشتش که پر آب کرده بودم. اولش کمی...
12 آبان 1392

فقط عکس

هوراد جون در بيمارستان مهر    فداي اون خوابيدنت با اون لبات توي اتاقش    يکي از ژستاي هوراد گلي موقع خوابيدن  عاشق اين عکستم   بازم توي بغل بابا خوابم برده از آن جاييي که تا حالا از هوراد جوني عکسی نذاشتم(یعني وقت نداشتم) تصميم گرفتم چند تا از عکساشو از بدو تولد تا الان(٢ماه نه روز) بذارم. هر چند هوراد جوني  خودش خيلي جيگر تر از عکساشه. بقيه عکسها را وقتي آتلیه بهمون تحويل داد ميذارم ...
8 آبان 1392

پایان هشت ماهگی

روزا تند تند میگذرن و چه قدر احساسات متناقض دارم. کاش بزرگ نشی و از طرفی هم ای کاش زودتر بزرگ بشی. بگذریم.... ماه گذشته ماهی بود که هوراد یک مرتبه تحول عظیمی در حرکاتش دیده شد. سرعت چهار دست وپا رفتنش بیشتر شد و از یک هفته پیش هم دیگه دستش را میگیره به لبه میز و صندلی و بلند میشه. البته بطور نصفه نیمه. درضمن دو زانو رو دو تا پاهاش میشینه که البته بعد از مدتی تعادلش را از دست میده. روز یکشنبه 28 مهر با هواپیما رفتیم اصفهان و یک هفته اونجا بودیم. برگشتن قرار بود بابایی بیاد دنبالمون ولی ماشینش خراب شد و ما با بابا محسن و مامان فهین و نگین اومدیم تهران. مامان بابای من دو روز موندن و رفتند.  در واقع اون یک هفته ایکه اصفهان ب...
8 آبان 1392

پایان سه ماهگی

 وقتي بابا سرما خورده بود و ماسک زده بود(که منم مريض نشم)  در حال تماشاي تلويزيون         ...
8 آبان 1392
1